سارینا کابری سارینا کابری ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

فرشته آسمونی

سارینا و دارقالی مامانش

سارینا خانم اینجا انگاری از پستونکش سیر شده داره نخ های قالی مامانشو میخوره فدات شم سارینا من عاشق بافت قالی هستم بزرگ که شدی به تو هم یاد میدم تازه تصمیم دارم که قالی یکی از عکساتو ببافم خوشگله مامان این قالی ها رو هم مامان بافته گلم ...
24 خرداد 1393

کیک تولد 92/12/18

عزیزم چهار ماهت بود که تولد عمو نعمت بود خواستیم سوپرایزش کنیم و  تو خونمون براش تولد بگیریم صبح بلند شدم و براش کیک درست کردم بعد از ظهر آوردم تزئین کنم تا تموم شد خواستم بزارم تو یخچال مامان جون اومد دیدم حال نداره گفت من یه سر به ننه بزنم بیام نگو ننه تموم کرده به ما نمیگن بعد بابای اومد گفت مامان بلند شو بریم ننه تموم کرده من ننه رو خیلی دوست داشتم و خیلی هم ناراحتم خلاصه اینجوری شد که نتونستیم عمو جونو سوپرایز کنیم خدا ننه رو که مادربزرگ پدری منه و مادری باباست بیامورزد خیلی دوست داشت تو رو ببینه ولی وقتی تو به دنیا اومدی مریض بودنمیتونست کسی رو بشناسه بزرگ که شدی از خاطره هاش برات تعریف میکنم دخترم ...     ...
24 خرداد 1393

تهران -تبریز

سارینا جون اینجا هم پمپ بنزین بین راه تهران تبریزه که در 93/2/20 با حمید عمو و گل پسرش داشتیم میرفتیم تبریز یه هفته موندیم بعد خودمون با اوتوبوس اومدیم تهران اینم عکسات تو اتوبوسه که تا تهران خوابیدی دخترم فدات شم نمی دونی که چه نازی کوچولو که بودی یکی دو ماهت که بود البته الان که اینو مینویسم هفت ماهته گلم وقتی گریه میکردی حتی در حال جیغ زدن هم که بودی تا پامونو از در میذاشتیم بیرون آروم میشدی سوار آسانسور هم نشده خوابت میبرد یه شب ساعت حدود 3 بود که خیلی بی قراری میکردی و بد جور گریه میکردی بابای گفت بلند شو چادر سرت کن فکر کنه داریم میریم بیرون شاید آروم شد این کارو هم کردم ولی جواب نداد گفتم نی نی من میفهمه که...
23 خرداد 1393